تقديم
به همه عاشقان ادبيات کهن مرز و بوم عزيزم ايران، سرزمين باستانی دلستان.
هفت خان رستم
... سرانجام کيکاووس به جاي پدرش کيقباد بعنوان دومين شاه کيانی و نام دارترين پادشاه سلسله کيانيان بر اريکه سلطنت تکيه زد و
تاج زرين حکومت ايران زمين را بر سر نهاد. اين در حالي بود که تمامي دشمنان و
بدخواهانش سرکوب شده بودند و کشور در آرامش به سر مي برد و گنجينه شاهنشاهي نيز
سرشار از سيم و زر و گوهر فراوان بود.
روزگار کاووس به خوشي و سرور مي گذشت و چون شب فرا مي رسيد
به نشاط شبانه سرگرم مي شد. پهلوانان سپاه ايران زمين نيز در رکاب همايوني صف مي
کشيدند و چاکران و خانه زادان نيز جز در مدح سلطان نمي سرودند. و کاووس مست از
باده گساري فرياد سر مي داد : ياران، تخت شاهي و اورنگ پادشاهي تنها سزاوار دادگري
چون من است، سزاوارکاووس شاه ...
شبي از شبها رامشگري از ديار مازندران در بزم شاهانه حضور
يافت. او چنگ بر گرفت و نغمه دلنوازي نواخت و آن را با سرودي خوش همراه ساخت :
که مازندران شهر ما ياد باد هميشه بر و بومش آباد باد
که در بوستانش هميشه گل است به کوه اندرون لاله و سنبل ست ...
خواند و دل ربود و شادي بخشيد و شوري در دل شاه بر انگيخت
که همانا لشکرکشي به مازندران و فتح اين بهشت هميشه بهار بود ...
نظرات شما عزیزان:
|